غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
چه دیده ها که دوخته به در شد و نیامدی چه عمرها ز دوری تو سر شد و نیامدی چه روزها که تا به شب نام تو برده شد به لب چه چشم ها که از غم تو تر شد و نیامدی شنیده بودم از کسی که با بهار می رسی ببـین که از بهـار هم خبـر شد و نیامدی بیا ببین دراین جهان امام خوب ومهربان اسیــر فـتـنـۀ زمـان بشـر شد و نـیامدی تمام غصه ام همین شده که گویم این چنین و امـشـبـم بـدون تو سحـر شد و نیامدی صـبا به یـار آشـنا بگـو که شـاعـر شما ز دوری رخ تو خون جگـر شد و نیامدی ازاین زمانه خسته ام بیا که دل شکسته ام به حق مادری که منـتـظر شد و نیامدی |